عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام ..ممنونم از نگاهتون..خوش اومدید... اگه دوست دارید مطالب مختلفی درباره ی طبیعت گردی، ساخت انواع کاردستی و کلی چیزای باحال دیگه اطلاعات کسب کنید خوشحال میشم به اینستاگرام ما سری بزنید قدمتونو روی چشم ما بذارید. @mahsano1372

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا خدا (نردبانی برای نزدیکی به خالق بی همتا) و آدرس takhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 538
:: کل نظرات : 393

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 135
:: باردید دیروز : 87
:: بازدید هفته : 782
:: بازدید ماه : 4772
:: بازدید سال : 14709
:: بازدید کلی : 243300

RSS

Powered By
loxblog.Com

دنیای بهتر....
چهار شنبه 3 تير 1394 ساعت 2:19 | بازدید : 1552 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

باید دنیا راکمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای تحویل دهی...

خواه با فرزندی خوب

خواه با باغچه ای سبز...

خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی....

خواه با حل مشکلی هرچند کوچک....

و اینکه بدانی،حتی فقط یک نفر با بودن تو،ساده ترنفس کشیده است.

این یعنی تو موفق شده ای...

گابریل گارسیا مارکز...

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: سخنی از زبان بزرگان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
درهای رحت
دو شنبه 21 ارديبهشت 1394 ساعت 15:32 | بازدید : 1605 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 ؛کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد...

 

 

ندا آمد بر در خانه ام بیا ،

 

آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم...

 
وقتی بر در خانه اش رسیدم هر چه گشتم
 
 
 
در بسته ای ندیدم !
 
 
 
هر چه بود باز بود...
 
 
 
گفتم : خدایا بر کدامین در بکوبم؟
 
 
 
ندا آمد : این را گفتم که بیایی وگرنه
 
 
 
من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم ... 
 
 
 
کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک ...
 
 
 
مهربان خدایم دوستت دارم...
 
 
 
 
 
 
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
رفتار و بردباری
دو شنبه 21 ارديبهشت 1394 ساعت 15:28 | بازدید : 1585 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 دو چیز....

 

شما را تعریف میکند:

 
بردباری تان ،
 
 وقتی هیچ چیز ندارید....

 
 
و نحوه رفتارتان ،
 
 وقتی همه چیز دارید . . .

 

 
 
تنها دو روز در سال هست که....
 
نمیتوانی هیچ کاری بکنی؛

 
 
یکی دیروز و....
 
یکی فردا........ً..

 

 
 
دو شخـص به تـو می آمـوزد:

 
 
یکی آمـوزگـار، 
 
یکی روزگـار....

 
 
اولی به قیمت جـانش،
 
 دومی به قیمت جـانت....

 

 
 
آدما دو جور زندگی میکنن :

 
 
یا غرور شونو زیر پاشون میذارن
 
 و با انسانها زندگی میکنن....

 
 
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن
 
 و با غرورشون زندگی میکنن...

 

 

 
 
 رابطه ها در دو حالت قشنگ ميشن:

 
 
اول پـيـدا كـردن شـبـاهت ها...
 
دوم احترام گذاشتن به تفاوتها....

 

 
 
همه يادشون ميمونه ...
 
باهاشون چيكار كردى...

 
 
ولـى يادشون نميمونه 
 
براشون چـكار كردى.....

 

 
 
 مهربان باشیم وعاشق ........
 
وخودمان باشیم.....!!!!!!!!!!
 
 
 
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پلو و صادق هدایت
دو شنبه 21 ارديبهشت 1394 ساعت 15:24 | بازدید : 3027 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

صادق هدایت


یک دوستی داشتم،

 

پلوی غذایش را خالی می خورد، 

 

گوشت و مرغش را می گذاشت آخر کار، می گفت:

 

می خواهم خوشمزگی اش بماند زیر زبانم.

 

همیشه هم پلو را که می خورد سیر می شد،

 

گوشت و مرغ غذا می ماند گوشه ی بشقابش، 

 

نه از خوردن آن پلو لذت می برد، 

 

نه دیگر ولعی داشت برای خوردن گوشت و مرغش،

 

برای جاهای خوشمزه ی غذا...


 

 

زندگی هم همینجوری ست. 

 

گاهی شرایط ِ ناجور زندگی را تحمل می کنیم، 

 

و لحظه های خوبش را می گذاریم برای بعد، 

 

برای روزی که مشکلات تمام شود.

 

هیچ کداممان زندگی در لحظه را بلد نیستیم.

 

همه ی خوشی ها را حواله می کنیم برای فرداها، 

 

برای روزی که قرار است دیگر مشکلی نباشد، 

 

غافل از اینکه زندگی دست و پنجه نرم کردن

 

با همین مشکلات است.

 

یک روزی به خودمان می آییم می بینیم

 

یک عمر در حال خوردن پلو خالی ِ زندگی مان بوده ایم

 

و گوشت و مرغ لحظه ها،

 

دست نخورده مانده گوشه ی بشقاب، 

 

دیگر نه حالی هست، 

 

نه میل و حوصله ایی.

 

 

به راهی که اکثر مردم می روند بیشتر شک کن، 

 

زیرا اغلب مردم فقط تقلید می کنند

 

 

 

 

 

 

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
استعداد از نظر آلبرت انیشتن
دو شنبه 21 ارديبهشت 1394 ساعت 15:16 | بازدید : 1592 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )
همه ی افراد با استعداد هستند،
 
اما اگر شما یک ماهی را بر اساس تواناییش ,
 
در بالا رفتن از درخت بسنجید،
 
آن ماهی تمام عمرش را بر این باور خواهد گذارند
 
که یک بی دست و پای احمق است.
 
- آلبرت اینشتین
 
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
کوتاه ولی با معنی!!!
دو شنبه 21 ارديبهشت 1394 ساعت 15:13 | بازدید : 3134 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

 

کوتاه ولی بامعنا :

 

ای انسان؛
 
 
          یادت باشد ...
 
اگر وارد دوزخ شدی ، از
 
      " تلخـی عذاب"
 
       به خدا شکایت نکن

 
 
            این همان 
 
     "شـیرینی گناهی"
 
 است که در دنیا از آن لذت میبردی ...
 
 
 
 
 
 


https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
انشا...
دو شنبه 27 بهمن 1393 ساعت 1:26 | بازدید : 2012 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

انشای پسربچه به پدر رفتگرش:


پدر عزیزم من به خوبی میفهمم


که بسیار باشرف است آنکس که انسان باشد


وبین آشغال ها نان پیدا کند،


تا آنکس که آشغال باشد


وبین انسان ها نان پیداکند…!!!

 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: متن زیبا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
زندگی سلف سرویس
یک شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 23:54 | بازدید : 2038 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

امت فاکس,نویسنده و فیلسوف معاصر ایرلندی,در اولین سفر خود به آمریکا


برای صرف غذا به رستورانی رفت.او در گوشه ای


به انتظار پیش خدمت نشست اما کسی به او توجه نمی کرد,


ازهمه بدتر افرادی که بعد از او واردشده بودند همگی مشغول خوردن بودند


.پس از چند دقیقه باناراحتی از مردی که برسرمیز مجاور نشسته بودپرسید


:من ۲۰دقیقه است که اینجانشسته ام ,چرا پیش خدمت به من توجه نمی کند


درحالی که همه مشغول خوردن هستند ومن در انتظار نشسته ام؟

مرد پاسخ داد


:اینجا سلف سرویس است,به انتهای رستوران بروید هرچه می خواهید


در سینی بگذارید پول آن را بپردازید و غذایتان رامیل کنید.

امت فاکس بعدها دراین خصوص نوشت:"احساس حماقت می کردم,


وقتی غذا راروی میز گذاشتم ناگهان به ذهنم رسیدکه زندگی هم در حکم سلف سرویس است,


همه نوع رخداد,فرصت,موقعیت,شادی وغم در برابر ما قرار دارد


.درحالی که اغلب ما بی حرکت روی صندلی خود چسبیده ایم


وآنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند


ودچار شگفتی شده ایم که او چراسهم بیشتری دارد!


وهرگز به نظر نمی رسد


خیلی ساده از جای خود برخیزیم وببینیم چه چیزهایی فراهم است.


سپس آنچه را می خواهیم برگزینیم...

 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , سخنی از زبان بزرگان , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
خدایا...
سه شنبه 2 دی 1393 ساعت 14:30 | بازدید : 3421 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

خدایا..


ﺩﻟﻢ . . .

ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺩ .
.
ﻣﻴﺎﻥِ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺿﻤﻴﺮ . . .

ﺩﻟﻢ . . .

ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ . . .

ﺩﺭ ﺣﺪِ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﺑﻮﺩﻧﺖ . . .

ﺩﻟﻢ . . .

ﮐﻤﻲ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ . . .

ﺁﺭﺍﻣﺸﻲ ﻋﻤﻴﻖ . . .

ﺁﺭﺍﻣﺸﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭِ ﺗﻮ . . .

ﺑﻮﺩﻥِ ﺗﻮ . . .

ﻧﻔﺲ ﻫﺎﻱِ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪِ ﺗﻮ . . .

ﺭﺍﺳﺘﻲ ﺧﺪﺍﻱِ ﺧﻮﺏِ ﻣﻦ . . .

ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﻱ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ . . .

ﺩﻳﺮﻭﺯ ﺭﺍ . . . ﻳﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ ؟ !

ﻫﻮﺍﻱِ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱِ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ . . .

ﺩﻟﻢ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ . . .

ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ ﻭ . . . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﻤﺮﻳﻦ

ﮐﻨﻢ . . . !!

ﺩﻟﻢ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺜﻞ ﺩﻳﺮﻭﺯ . . . ﻗﺎﺻﺪﮐﻲ

ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ . . .

ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺴﭙﺎﺭﻡ ﺗﺎ . . .

ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ . . .

ﺍﻟﻔﺒﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺭﺍ . . .

ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻂ ﺧﻄﻲ ﮐﻨﻢ . . .
 
ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻲ ﺭﺍ ﮐﻪ . . . 
 
ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻢ ﻭ . . .
 
ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ . . .
 
ﺩﻟﻢ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ . . .
 
ﺍﮔﺮ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﻘﺎﺷﻲ ﺗﺎﻥ ﻫﺮ ﭼﻪ
 
ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﺑﮑﺸﻴﺪ . . .
 
ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺮﺩﺑﺎﻧﻲ ﺑﮑﺸﻢ . . .
 
ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺗﻮ . . .
 
ﺩﻟﻢ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ . . . 
 
ﺍﮔﺮ ﮔﻠﻲ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ . . .
 
ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﭽﻴﻨﻢ . . .
 
ﺗﻘﺪﻳﻤﺶ ﮐﻨﻢ به ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ . . . .
 
ﺩﻟﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﭼﻴﺰ ﻫﺎ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ
 
ﺭﺍﺳﺘﻲ ﺧﺪﺍ!
 
ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻛﻮﺩﻙ ﺷﺪ؟؟ !!
 
ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱِ ﻧﮕﺎﻩِ ﻣﻌﺼﻮﻡِ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺍﻡ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﺗﻨﮓ
ﺍﺳﺖ !!
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
خداباماست...
دو شنبه 24 آذر 1393 ساعت 15:10 | بازدید : 2878 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

چه زیبا گفت: صادق هدایـت"

 

غمت نباشد چون خدا با ماست!

هيچ وقت نگو از ماست که برماست

بگو خدا با ماست.

اگر قايقت شکست ، باشد !

دلت نشکند! دلي نشکني.

اگر پارويت را آب برد ، باشد !

آبرويت را آب نبرد! آبرويي نبري.

اگر صيدت از دستت رفت ، باشد !

اميدت از دست نرود! و اميدکسي را نااميد نکني.

امروز اگر تمام سرمايه ات از دستت رفت ،

دستانت را که داري !پس خدايت را شکر کن.

بيا شکر کنيم،که اگر کفشي به پا نداريم،


پا که داريم راه برويم

اگر چيزي به دست نداريم دست که داريم

دوباره به دست مي آوريم.

دوباره مي سازيم و دوباره به دست مي آوريم.
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اشتباه اشتباه است
چهار شنبه 14 آبان 1393 ساعت 11:52 | بازدید : 2173 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 " پائولو کوئلیو "

 

- ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ،
 
ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ،
 
 
ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
 
 
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ .
 
 
ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ،
 
 
ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺖ .
 
 
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ،
 
ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ،
 
ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ !

ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﻢ ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.

ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ .
 
ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ،
 
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ،
 
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ،
 
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ !

"ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ"
 
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ .
 
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ
 
ﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ
 
ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ.

ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ،
 
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ!
 
ﺍﻣﺮﻭﺯ،
 
ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧداختم!
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: متن زیبا , سخنی از زبان بزرگان , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
باز هم بهلول
چهار شنبه 14 آبان 1393 ساعت 11:41 | بازدید : 2037 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 داستان کلوخ

 

روزی بهلول داشت از کوچه ای می گذشت
 
شنید که استادی به شاگردهایش می گوید :
 
من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
 
یک اینکه می گوید خدا دیده نمی شود .
 
پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
 
دوم می گوید :
 
(خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند)
 
در حالی که شیطان خود از جنس آتش است
 
و آتش تاثیری در او ندارد.
 
سوم هم می گوید :
 
انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد
 
در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
 
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت
 
و به طرف او پرتاب کرد.
 
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد.
 
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
 
 
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
 
استاد گفت : داشتم به  دانش آموزان درس می دادم
 
که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند.
 
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
 
گفت : نه
 
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد.
 
ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی
 
 
و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
 
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
 
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
 
 
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
بلدی زیبا ببینی؟
چهار شنبه 14 آبان 1393 ساعت 11:28 | بازدید : 2987 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 پرﻓﺴﻮﺭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻣﻴﮕﻔﺖ:

 

ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺗﺤﺼﻴﻼﺗﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ، ﺩﺭ
 
ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺑﺎ يک دﺧﺘﺮ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ ,
 
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻓﻴﻠﻴﭗ،
 
ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺧﺘﻤﺶ ﻫﻤﮕﺮﻭﻩ ﺷﺪﻡ .
 
ﺍﺯ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ:
 
ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺭﻭ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﻲ؟
 
ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﮔﻔﺖ:
 
ﺁﺭﻩ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮﻱ ﻛﻪ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺑﻠﻮﻧﺪ
 
ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺭﺩﻳﻒ ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ 
 
ﮔﻔﺘﻢ:
 
ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻲ
 
ﮔﻔﺖ:
 
ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ
 
ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻴﻜﻲ ﺗﻨﺶ ﻣﻴﻜﻨﻪ
 
ﮔﻔﺘﻢ:
 
بازم نفهميدم ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﻛﻴﻪ؟
 
ﮔﻔﺖ:
 
ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮﻱ ﻛﻪ
 
ﻛﻴﻒ ﻭ ﻛﻔﺸﺶ رو ﻫﻤﻴﺸﻪ با هم ﺳﺖ ميکنه
 
ﺑﺎﺯﻡ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻛﻲ ﺑﻮﺩ !
 
ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺗﻮﻥ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻳﻜﻢ
 
ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
 
ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺩﻳﮕﻪ،
 
ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻲ ﻛﻪ ﺭﻭﻱ ﻭﻳﻠﭽﻴﺮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ...
 
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻪ
 
ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺎﻭﺭﻱ
 
ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ ...
 
ﺁﺩﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺷﻪ
 
ﻛﻪ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻭﻳﮋﮔﻲ ﻫﺎﻱ ﻣﻨﻔﻲ ﻭ ﻧﻘﺺ ﻫﺎ
 
ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻪ...
 
ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﻳﺪﻥ
 
با خودم گفتم،
 
ﺍﮔﺮ ﻛﺎﺗﺮﻳﻦ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ ﻓﻴﻠﻴﭗ ﻣﻴﭙﺮﺳﻴﺪ ﭼﻲ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ؟؟؟
 
ﺣﺘﻤﺎ ﺳﺮﻳﻊ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ:
 
ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻟﻪ ﺩﻳﮕﻪ !!
 
ﻭﻗﺘﻲ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﺪگاه ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻛﺮﺩﻡ ،
 
ﺧﻴﻠﻲ ﺧﺠﺎﻟﺖﻛﺸﻴﺪﻡ...
 
حالا ما چه ديدگاهي نسبت به اطرافيانمون داريم؟؟؟؟
 
مثبت يا منفي؟

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
بعضی ادمها
جمعه 2 آبان 1393 ساعت 2:55 | بازدید : 1822 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 "قیصر امین پور"میگوید:


 
 آدمهايى هستند در زندگيتان؛ 
 
نمي گويم خوبند يا بد..
 
چگالى وجودشان بالاست...
 
افکار، 
 
حرف زدن، 
 
رفتار،
 
محبت داشتنشان 
 
و هر جزئى از وجودشان امضادار است...
 
يادت نمي رود 
 
"هستن هايشان را.."
 
بس که حضورشان پر رنگ است.
 
ردپا حک مي کنند،اينها روى دل و جانت...
 
بس که بلدند "باشند"...
 
اين آدمها را، بايد قدر بدانى...
 
وگرنه دنيا پر است از آن ديگرهاى 
 
 
بى امضايى که شيب منحنى حضورشان،
 
 
هميشه ثابت است. . .
 
 
 
بعضی از آدم ها ترجمه شده اند
 
 
 
بعضی از آدم ها فتو کپی آدم های دیگرند.
 
 
 
بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند.
 
 
 
بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی دارند
 
 
 
بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند
 
 
 
بعضی از آدم ها را چند بار باید بخوانیم
 
 
تا معنی آنها را بفهمیم
 
 
 
و بعضی از آدم ها را باید نخوانده کنار گذاشت
 
 
 
از روی بعضی از آدم ها باید مشق نوشت
 
 
و از روی بعضی از آدم ها جریمه...
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
فریدون از نوع مشیری
جمعه 2 آبان 1393 ساعت 2:53 | بازدید : 1692 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 این نوشته فریدون مشیری رو هر شب قبل خواب بخو​نیم​ ​!


 
یاد من باشد فردا دم صبح
 
 
جور دیگر باشم
 
بد نگویم به هوا، آب ، زمین...
 
مهربان باشم، با مردم شهر
 
و فراموش کنم، هر چه گذشت
 
خانه ی دل، بتکانم از غم
 
و به دستمالی از جنس گذشت ،
 
بزدایم دیگر، تار کدورت، از دل
 
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
 
و به لبخندی خوش
 
دست در دست زمان بگذارم
 
یاد من باشد فردا دم صبح
 
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
 
و به انگشت نخی خواهم بست
 
تا فراموش نگردد فردا
 
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
 
گرچه دیر است ولی
 
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
 
به سلامت ز سفر برگردد
 
بذر امید بکارم، در دل
 
لحظه را در یابم
 
من به بازار محبت بروم فردا صبح
 
مهربانی خودم، عرضه کنم
 
یک بغل عشق از آنجا بخرم
 
یاد من باشد فردا حتما
 
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
 
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
 
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
 
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل ما را با خود
 
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
 
یاد من باشد فردا حتما
 
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
 
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
 
و بدانم که شبی خواهم رفت
 
و شبی هست، که نیست،
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0